بی بی سپــــــــــنـدار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بانوی ایرانی هر کجا هستی خدا به همراهت ـــــــ

بی بی سپــــــــــنـدار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بانوی ایرانی هر کجا هستی خدا به همراهت ـــــــ

شکلک درآوردن زنان حرمسرای ناصرالدین شاه

 شکلک درآوردن زنان حرمسرای ناصرالدین شاه در مقابل دوربین 

مثل اینکه با عکاس خیلی رفیق بودن که ازین فیگورها گرفتن. 

میهمانی بالماسکه خارجی‏‎های مقیم ایران

 

 

 میهمانی بالماسکه خارجی‏‎های مقیم ایران و خانواده‌هایشان با حضور ژوزف نوز

 

نامه ایی به خدا در موزه گلستان

 

 
این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است که در زمان ناصرالدین شاه طلبه ای در مدرسه مروی تهران بود و از آن طلبه های فقیر بود. آن قدر فقیر بود که شب ها می رفت دور و بر حجره های طلبه ها می گشت و از توی باقیمانده غذاهای آن ها چیزی برای خوردن پیدا می کرد.یک روز نظرعلی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای بنویسد.نامه ی او در موزه ی گلستان تهران تحت عنوان "نامه ای به خدا" نگهداری می شود.
مضمون این نامه :

 

 


نظرعلی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم؟ می گوید، مسجد خانه ی خداست.پس بهتره بگذارمش توی مسجد. می رود به مسجد امام در بازار تهران (مسجد شاه آن زمان) نامه را در مسجد در یک سوراخ قایم میکنه و با خودش میگه: حتما خدا پیداش میکنه!
او نامه را پنجشنبه در مسجد می ذاره. صبح جمعه ناصرالدین شاه با درباری ها می خواسته به شکار بره. کاروان او ازجلوی مسجد می گذشته، از آن جا که به قول پروین اعتصامی

"نقش هستی نقشی از ایوان ماست                آب و باد وخاک سرگردان ماست"
ناگهان به اذن خدا یک بادتندی شروع به وزیدن می کنه نامه ی نظرعلی را روی پای ناصرالدین شاه می اندازه. ناصرالدین شاه نامه را می خواند و دستور می دهد که کاروان به کاخ برگردد. او یک پیک به مدرسه ی مروی می فرستد، و نظرعلی را به کاخ فرا می خواند. وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند ،دستور می دهد همه وزرایش جمع شوند و می گوید:نامه ای که برای خدا نوشته بودند، ایشان به ما حواله فرمودند.پس ما باید انجامش دهیم و دستور می دهد همه ی خواسته های نظرعلی یک به یک اجراء شود!
 

یادواره مهندسی

 

 من که حال نداشتم تا آخر بخونمش شاید شما خوندین و خوشتون اومد. 

بسی رنج بردم در این سال سی / که مدرک بگیرم زبد شانسی

نشد، دادم از کف همه زندگی / نهادم به سر افسر بندگی

نبودم اوائل چنین ناتوان / ببودم به سر موی و بودم جوان

نه تن خسته و ناتوان بودمی / نه اینگونه نامهربان بودمی

نه اهریمنی طینتی داشتم / نه بر خوی بد عادتی داشتم

کنون بشنوید اینکه بیچاره من / چنان گشته‌ام اینچنین اهرمن

بود شرح احوال من بس دراز / ولی قطره آن گویم از بحر، باز

به هوش و خرد شهره بودم به شهر / نبودی چو من درسخوانی به دهر

به کنکور در رزم کنکوریان / زدم تستها را یکی در میان

به کف آمدم رتبه‌ای زیر صد / نیارد چو من رتبه کس تا ابد

خیالم که دیگر مهندس شدم / نبودم خبر زینکه مفلس شدم

به خود وعده‌ای نیک دادم همی / که چون در خط درس افتادمی

بیابم اگر صد هزاران کتاب / زنم از خوراک و میرم ز خواب

چنانش بخوانم به روزانه شب / که خود گردم از کار خود در عجب

ولیکن چو پایم بدینجا رسید / نبیند دو چشمت که چشمم چه دید

به هنگامه ثبت نامم دمار / برآمد به یک روزه هفتاد بار

به «آموزش»اش چون گذارم فتاد / رخ سرخ من رو به زردی نهاد

چو دادندمی صد هزاران ورق / به رخساره زردم آمد عرق

چنان بی کس و خسته ماندم به صف / که رست از کف کفش مخلص علف

پس از آن چو دیگر به صف ماندگان / به یک نمره گشتم من از بندیان

بماند، پس نمره‌ای گم شدم / جدا از خود و شهر و مردم شدم

به خود گفتم این زندگی بهتر است / ره دانشم راه پر گوهر است

گذشتم از آن فکر پیشینه‌ام / که من دیگر آن شخص پیشین نه ام

به من چه که دیگر کسان چون کنند / به من چه، چه در کار گردون کنند

به من چه فلانی دل آزرده است / به من چه خر مش رجب مرده است

گذشتم از آن فکر پیشینه‌ام / که من دیگر آن شخص پیشین نه ام

که دانش چراغ ره آدم است / کلید در گنج این عالم است

چو فرصت غنیمت شمارم کنون / مرا علم و دانش شود رهنمون

پس از آن به مکتب نهادم چو پا / ز یک درب چوبی بسی بی صدا

به رزم اندر آمد یکی اوستاد / بگفتا شکاری به دام اوفتاد

بچرخید و گردید و غرید و گفت / در این پهنه یکدم نشاید که خفت

که من دکترا از فلان کشورم / یل سر سپاه فلان کشورم

کنون گفته باشم به آغاز درس / ز کس گر نترسی، ز مخلص بترس

بگفتم که درست بسی ساده است / کدامین خر ز درست افتاده است؟

بگفتا که درسم بسی مشکل است / خیالات تو ای جوان باطل است

چنانت بکوبم به گرز گران / که پولاد کوبند آهنگران

پس از آن سخنها و آن سرگذشت / دوماهی چو از آن سخن‌ها گذشت

ریاضی یکم نمره بر شیشه زد / هزاران غمم تیشه بر ریشه زد

علومی چو بر بنده لشکر کشید / سپاه معارف به دادم رسید

یکی بیست بگرفتم از ریشه‌ها / نشد کارگر زخم آن تیشه‌ها

پس از آن معارف ز من قهر کرد / دهانم ز تلخی چنان زهر کرد

به تالار و در گرمی ماه تیر / بیامد ز در اوستادی چو شیر

بگفتا که در رزم نام آوران / بدان،‌ خوان اول بود امتحان

فراهم شد از جمع ما لشگری / یکی پهلوان‌تر از آن دیگری

اتودها کشیده همه از نیام / که باید نمودن به دشمن قیام

چو آمد فرود آن یل از پشت زین / ببست افسار رخش خود بر زمین

کشید از نیامش سوالات را / بگفتا که حل کن محالات را

سپه را به یک غرش آرام کرد / یلان را چنان اسب خود رام کرد

بگفتا که درسم بسی ساده است؟! / کدامین کس از درسم افتاده است؟!

کنون گر توانی برو بچه‌جان / به فنی زبندم تو خود را رهان

نشستم چنان سنگ بر صندلی / به خود گفتمی اینکه ول معطلی

برو فکر دیگر بکن این جوان / مگر ترم دیگر شوی پهلوان

شدم بر خر نحس شیطان سوار / دو صد حیله را چون نمودم قطار

به یک روزه صدها گواهی بکف / به ظاهر پریشان و در دل شعف

بگفتم که من موقع امتحان / ببودم به بستر بسی ناتوان

که رحمی کن ای پهلوان رهنما / بیا بر من اکنون تو راهی نما

کنون تا نیفتم به حال نزار / برونم کش از پهنه کارزار

دو ترمی در این نابرابر نبرد / دگر از چه آرم سرت را به درد

هزاران کلک را زدم بیش و کم / که شاید برون آیم از پنچ و خم

رهی پرفراز و خم اندر خم است / در این ره هزاران چو من رستم است

یکیشان به رخش و یکی مرده رخش / یکی با درفش و یکی بی درفش

هر اینک در اندیشه کارزار / مگر آخر آید غم روزگار