121.پشت چراغ قرمز ماشین پشت سریم دستش رو گذاشته بود رو بوق، تو آینه نگاه کردم یه پیرمرد با کلاه نمدی!! هی زد زد زد... پیاده شدم میگم پدرجان دنده هوایی که ندارم! کجا برم؟ میگه واسه تو بوق نمیزنم واسه چراغ قرمز میزنم سبز شه!!
122.از تو کیفم دوهزارتومانی درآوردم و به راننده دادم. هشت هزار تومان پول داشتم، چهار تا دوهزارتومانی. راننده گفت خرد بده خانوم. گفتم خرد ندارم، هفتتیر پیاده میشم. گفت نگه میدارم برو خرد کن بیار. گفتم من نمیکنم این کارو آقا. گفت یعنی چی. گفتم وظیفهی من نیست. گفت خانوم وظیفهی شماست وقتی میخوای بیای سوار تاکسی شی اول نگاه کنی ببینی پول خرد داری یا نه. برنمیگشت نگاهم کند. گفتم مجلس تصویب کرده؟ اگه قرار باشه از صبح سوار هر ماشینی میشم خرد بدم باید به جای کیف با خودم گونی وردارم. بدون اینکه سرش را برگرداند دوهزار تومانی را پس داد و گفت به سلامت. نه خردتو خواستیم نه درشتتو. میخواست شرمندهام کند؟ یا خودش را در نقش بازیکن ایرانی میدید که با بازیکن اسرائیلی وارد رقابت نمیشود و مسابقه را واگذار میکند؟
دوهزار تومانی را گرفتم و گذاشتم تو جیبم و پیاده شدم. در را بستم و یکطرف شالم ماند لای در و هر چه کشیدم نیامد. به تقلا افتادم در را باز کنم شال را نجات بدهم که ماشین حرکت کرد و بقیهی شالم از سرم کشیده شد و باهاش رفت. شال قرمزی که از توی مترو خریده بودم دو هزار و پانصد تومان داشت همینطور دور میشد و بالبال میزد. فکر کنم راننده به این می اندیشید که : قبل از اینکه عرق فرد خشک شود انتقامت را بگیر
دستم را عین اسرای بعثی گذاشتم روی سرم. زیر پل عابر پیادهی هفتتیر بودم و مانده بودم چه کنم. چند نفر دورهام کردند. یکیشان کتش را درآورد و گفت خانوم اینو بنداز رو سرت تا نگرفتن ببرنت. گفتم نمیشه که آقا. یکی گفت بیا این دستمالو بنداز سرت تا از اونور خیابون برات روسری بخرم. مثل آتشی بودم که میخواستند با بیل خاموشم کنند. گفتم نمیخوام آقا اگه میشه یه دربست بگیرید برم. هفتهشت نفری دورم جمع شده بودند و یکیدوتاشان داشتند با موبایل ازم فیلم میگرفتند. انگار آدم به این لختی تو عمرشان ندیده بودند. گفتم یعنی چی؟ از چی فیلم میگیری آقا؟ صدایی از پشت سرم گفت همیشه یه زاپاس همرات باشه آبجی. زنی گفت بیا این پلاستیکو بذار رو سرت من برم برات یه شالی روسریای چیزی بگیرم. کیسه پلاستیک دستهدار را کشیدم روی سرم و تعداد موبایلهایی که به طرفم گرفته شده بود بیشتر شد. دستم را گرفتم جلوی صورتم. مثل کسی که تو لباسش خرابکاری کرده، مثل کسی که یکدفعه زیپ شلوارش در رفته یا، قبل از رسیدن به قرار مهمش افتاده توی جوب، تو یک جلسهی رسمی آروغ بلندی زده
تعداد موبایلهایی که به طرفم گرفته شده بود بیشتر و بیشتر میشد
123.فیزیکدانان دنیا دارن تلاش می کنند سفر در زمان رو امکانپذیر کنند اونوقت توو مملکت ما ظرف 6 ماه تلاش مداوم کاری با قیمت بنزین کردن که سفر در مکان هم غیر ممکن شد
125.در زندگی هر دختری یک سوال هست که تا آخر عمر او را همراهی می کند : حالا چی بپوشم؟
126.خدا جون , می تونم خواهش کنم , هر چی رو , از هر جا بر می داری , دوباره بذاری سر جاش… ؟؟؟ هیچی سر جاش نیست
127.خبرگزاریهای ایرانی مثل بیکینی هستند همه چیز را نشون میدن غیر از چیزهای اصلی !!
128.بالای خودپرداز، اخطاریه چسبوندن: به علت کلاهبرداریهای انجام شده از افراد بیسواد از این افراد تقاضا میشود کارت خود را به دیگران جهت برداشت یارانهها واگذار نکنند
از کارمنده پرسیدم قضیه چیه این اخطاریه رو زدین؟! گفت یه عده که بیسواد هستن اومدن کارتشون رو به یه نفر دادن که پولشون رو از حساب بکشه بیرون اما اونا هم از اون بیسوادا سو استفاده کردند و پولاشون رو به یه کارت سرقت شده انتقال دادن و به بیسوادا گفتن حسابت خالیه و بعدشم رفتن پولا رو به جیب زدن. عجب دزدایی داریم!! بعدش ازش پرسیدم مطمئنی آدمای بیسواد میتونن این اخطاریه رو بخونن؟؟ یارو یه لحظه فکر کرد بعد یهو همه توی بانک زدیم زیر خنده
129.پول نداریم یه دونه نون بخریم، اونوقت روزی دوازده ساعت برنامه آشپزی میذارن
130.سکه 500 تومنی دادم به تاکسی بهم میگه پول خورد بده.